روزهای دانشجویی

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۶/۱۶
    505

پست412

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ب.ظ

این وبلاگمه و بجز اینجا جایی رو ندارم حرفای دلمو بزنم

پس مجبورم یه جور خودمو خالی کنم

پست قبلی گفتم برام مهم نیست حقیقتا ته دلم یکم مهمه،مهمه بدونم کی اینارو میگه!

مامانم حدسش روی یکی از اقوامشه

این قومشون من تا به امروز فکر میکردم یک درصدم من توی زندگیشون اهمیتی ندارم

چند تا دختر داره

فقط یکشون دانشجوی دکتری یه رشته هست که اصولا اینده شغلی انچنانیم نداره:) و کلن هم همه دختراش دانشگاه دولتی نبودن

بقیه توی کارای زیبایین

ولی درعوض هم خودشون هم شوهراشون بینهایت پولدارن

از اونا که سالیانه یه مسافرت خارجه توی لیستشون هست،کل زندگی ما شاید سرمایه یکی از اونام نشه

یکیشون که کلا خارج از کشوره


ولی واقعا چرا؟چرا من این همه اهمیت دارم که بهم حسادت شه

من نه زیبایی اونارو ندارم نه پول اونارو

متاسفانه یا خوشبختانه فقط یه مغز دارم که همیشه درحال درسخوندنه

باورنمیکنم اینا این حرفارو زده باشن!

البته حسادت همه جا هست مثلا پسر یکی از اقوام مامانم دانشجوی دکتراست تهران.بعد مامانم با یه ذوقی گفته بود شنیدم فلانی هم پسرش دکتری داره..یه دفعه یکی از این دخترا گفته دانشجوی دکتراست وگرچه هنوز دکتر نشده!

کلا توی زندگیم من در جمع 3-4بار خونه اینا رفتم اصلا نمیفهمم این حرفارو


بد بشی یه چیز میگن خوبم بشی یه چیز دیگه میگن

گه توی این اقوام ما خلاصه چه مامانی چه پدری!


+ظهر شبی که ماه کامل شد رو دیدم ،عصر مامانم اینو گف و الان بعد مدتا رفتم ولاگ دکتر حسن ربولی دیدم مامانشون فوت شدن حتی از چهلم هم گذشت:(دیگه شرایط حالمو متصور شین

  • ۹۸/۰۹/۲۲